زندگی به روایت مرگ

به محض ورود انسان به دنیا شمارش معکوس زمان زندگی اش آغاز می شود.شمارشی که از یک عدد نامعلوم شروع شده و با حرکت زندگی به سوی جلو،آن شمارش به سمت عقب حرکت و غایتا با عدد صفر یا همان اتفاق مرگ، پایان می یابد.رقم آغازین این شمارش هنگامی محرز می شود که به عدد صفر رسیده باشد،اما آن وقت دیگر فرد متوفی در دنیا نیست و فقط بازماندگانند که از طول عمر او آگاه می شوند.

همه انسانها بنا به تجربه دیدن مرگ دیگران،می دانند روزی رخت از جهان بر خواهند بست،لذا این دانسته فقط در حد اطلاع است و هیچ گاه به باور و تصوری از مرگ خود نمی انجامد...لحظه ای خود را مرده تصور نمائید..و یا لحظه دفن خود را در گور مجسم نمائید..هنگامی که خویشان بر بالای سرمان ایستاده و بر جسدمان می گریند..وقتی که دستمان از همه دنیا کوتاه گشته و خاک قبر ماُمن جسممان شده....

همه اینها حقیقتی است که در یکی از روزهای آینده به وقوع خواهد پیوست.این دقیقا همان نقطه صفر شمارش معکوس زندگیمان است که هیچگاه تصورش را نمی کردیم،هر دم خود را استثنا پنداشته و بین خود و مرگ،فاصله ای نزدیک نشدنی می دیدیم و آن را متعلق به دیگران می دانستیم...همین جاودانه پنداشتن خود سبب اهمال و سهل انگاری ما برای امورات زندگی و از دست دادن زمان و بطالت در آن است....

 

بنا به عادت،برای سنجش عمر یک کمیت را در نظر گرفته و آن را به یک عدد، نسبت می دهیم که "طول عمر" نام دارد.ولی اصل زندگی چیزی غیر از یک کمیت و عدد است...آنی که اهمیت دارد کیفیت زندگی می باشد..ممکن است کسی 80 سال عمر کند ولی حاصل عمر او بسیار کمتر از یک فرد 40 ساله باشد..و برعکس،یک انسان 30 ساله آنقدر زندگی پر فراز و نشیبی داشته باشد که یک فرد 70 ساله نداشته..

برای درک بهتر زندگی لحظه ای فکر کنید چیزی به نام عدد و رقم وجود ندارد..آنگاه برای سنجش عمر حواس خود را به کیفیت ها معطوف کرده،عملکرد و دستاورد هر فرد در طول زمان زیستن را ملاک و معیار زندگی اش قرار می دهیم... و به جای اینکه بگوئیم این فرد 80 سال عمر کرد،از کرده ها،نکرده ها،دست آوردها،آرزوها،افکار و ...  او سخن می گوئیم که همانا اصل زندگیش بوده..... با این بینش، به جای آرزوی 100 سال طول عمر برای خود،آرزوی رسیدن به آرزوهایمان در هر مقدار عمری که داشته باشیم می کنیم(زیرا مهم رسیدن به خواسته های کیفی زندگی است)

اما امر مسلم اینکه هیچ تضمینی برای زنده ماندن و رسیدن به آرزوها نیست،و همیشه فرصت کمتر از آنی است که در تصور ما نقش بسته... شاید با یک تحلیل ساده بتوانیم این واقعیت را بهتر لمس کنیم...:

 

 

اگر یک انسان 60 سال عمر کند،یک سوم آن،یعنی معادل 20 سال از آن را در خواب می گذراند و عملا 40 سال از آن باقی می ماند...

از این 40 سال باقی مانده،مطنئنا یک سوم آن را نیز برای کار و تلاش برای گذران زندگی باید در نظر گرفت،که معادل 20 سال عمر،یعنی 8 ساعت در روز است..

و 20 سال دیگر باقی می ماند که این 20 سال ،زمان فراغت از خواب و کار است..یعنی معادل 8 ساعت در روز...

بطالت زمان به دلیل تصور زندگی دائمی، یکی از عادتهای مضر انسانهاست..از این زمان 8 ساعته در روز ،مقدار زیادی صرف خوردن،استحمام،ماندن در ترافیک،و... می شود،و شاید در خوشبینانه ترین حالت 4 ساعت آن یعنی معادل 10 سال از یک زندگی 60 ساله باقی بماند...

این اعداد و ارقام برای یک زندگی 60 ساله بود...اگر شما 20 سال داشته باشید،3/6 سال و اگر 30 سال داشته باشید،دقیقا 5 سال از این فرصت طلایی را در اختیار دارید(البته به شرطی که یک زندگی 60 ساله برای خود مجسم کنید)...گمان نمی کنم زمان زیادی باشد..از همین زمان مانده نیز نمی شود به طور کامل بهره برد..زیرا روزمرگی و کشیده شدن دامنه گرفتاریهای زندگی به اوقات فراغت، باعث زایل شدن آن می شود..

پس شما به دنیا می آیید،می خوابید، می خورید، کار می کنید ،که زمام این زمان 10 ساله عمر خود را به دلخواه خود در دست بگیرید و آرزوهای خود را در آن لحظات یافته و احساس کنید..

نیم نگاهی به زندگی خود بیندازید..آیا قدر این زمان را می دانید؟؟این 10 سال طلایی عمر با هم یکجا جمع نشده ،بلکه به صورت منفصل و پراکنده در زندگیمان پخش شده...  هر ثانیه ای که می گذرد یک ثانیه از عمرمان کم می شود.. بسیاری از همین لحظات مانند قطرات آب از دستمان می چکند و هر لحظه مشتمان خالی تر می شود...

 

به یاد داشته باشیم صفر شمارش معکوس زندگی ممکن است هر آن سر برسد... با مرگ تمام افکار،آرزوها،اعتقادات،اندیشه های فردا... بریده شده و نیمه تمام باقی می ماند..سعی کنیم زودتر کارها را تمام کنیم...